ترشحات رنگارنگ ذهن من

پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم :)

نمیدونم چرا فکر میکنه با حرفاش میتونه اعصاب منو تحریک کنه . 

فکر نمیکردم همچین آدمی بشه . دوست دوران دبستان ..... نمونه قبول شده . میاد برای من قیافه میگیره ..... یکجوری حرف میزنه انگار خیلی خفنه .

اما بهتره بدونه که قبلا هیچی نبوده ، الانم هیچی نیست .وقتی اون حرفا رو زد هیچی نگفتم ..... یک لبخند جوابش بود ........ ولی تو دلم بهت میگفتم جواب تو یکی رو هم میدم ...... بهتر بودن به تراز و مدرسه نیست . 

دیگه برام مهم نیست چه مشکلی داشته باشم ....... خدا رو دارم .......... 

میرم کتابخونه ، دوستای هفتم و هشتمم رو نگاه میکنم و ازم میپرسن:

هنوزم مثل اون موقع میخونی ؟

تو جوابشون میمونم چی بگم ؟ فعلا زوده چیزی بگم ....

امروز هم دستم یک مقدار همون حالت رو گرفت ...... اعصابم خورد شد . اما دیگه برام مهم نبود . چون یک دست دیگه رو دارم .... خوندم و محل ندادم بهش و با اون یکی دستم کار کردم و الان خوبه :))

میخوام بهش بگم . با سوالاش نمیتونه مچم رو بگیره . مدرسم رو مسخره کنه ........ این رو تقریبا یک سال دیگه ثابت میکنم . دیگه بحث همکلاسی و دوست نیست . بحث سر اعتبار مدرسست که من رو مدرسم خیلی غیرتی هستم .

 

اون سه نفری که پست قبل گفتم رو درکشون میکردم ، خودشون میخواستن درس بخونن . غیر ازیکیشون که امروز تونستیم یک کتاب رو با هم دیگه به اشتراک بداریم :)) با همین یکی کار رو ادامه میدیم . البته درسته ممکنه بعضی مواقع نباشه . اما قابل اعتماده . این رو میدونم . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۰۴
امیر +

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی