«بسم الله»
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست . میدانم که میتوانی . میتوانی این کار را هم انجام بدهی . همانطور که اعجاز طواف ماه و خورشید در دستان توست . رنگ آسمانت همچنان سرخ است . سرخی خونی که از شکسته شدن فرق ماه پدید آمد و آن خون عشق ، به همه جا تراوش کرد.
میدانی؟ هستم، ولی رَستم. یعنی خستم. چون رفته از دستم، صد نیستم، حدودن شصتم، یعنی همچنان مستم . مست از رایحه ی عِطر یاسی است که در قلبم نفوذ کرده و مایه ی تسکین تمام دردهایم شده .
راستی ، آن عهد را یادت می آید ؟ عهدی میان من و تو که طبق بند یکِ قانون اول زندگی تو را به جرم عاشقی بیش از حد مجاز نسبت به خودم ، به حبس ابد در قلبم محکوم کردم .
فقط یک بار دیگر ، یکی از عاشق ترین معشوق روی زمین را از بند تمام ناامیدی ها نجات بده . میدانم آنقدر گناه کرده ام که حق این را ندارم از تو درخواستی بکنم . اما فقط تویی که با من هستی . یعنی ...... میدانی؟ « تنهایی» تنها واژه ای بود که تن هایی به من هدیه داده اند .
فقط یک روزنه باقی مانده و از آن هم پرتوهای رحمت تو عبور کرده و آن روزنه ، تنها و تمام امید من است .
الغوث ، الغوث از فریادهایی که شنیده نشد . از دستان مرئی که دیده نشد ، دستانی که با اینکه دست هستند ، اما هر کاری از دستشان برمی آید . ( البته متأسفانه )
بیراهه نمیروم اگر چشم تو چراغ راه من باشد . ماه تو اگر بتابد ای عاشق ، بُگذار روزم هم سیاه باشد . تو رحیمی ، تو کریمی ، تویی تنها امید من .
من تنها ، اینجا خفته ام ، در آغوش سایه ها . سایه هایی از جنس تمام ناامیدی ها .
پس ،
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست . نامت وسط ستایش عشق از روز اَلَست ، بوده و هست .
من ، بی سر و پا نیازمندم ، تا دست تو را بگیرمش دست . دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست .
راهی نشانم ده که شوم بیرون از این برزخ پرملال یعنی باید بگویم ، حول حالنا الی احسن الحال
+ این متن رو نیم ساعت قبل از لحظه تحویل سال نوشتم . حال و هوا بدجوری عرفانی و ملکوتی بود .
++ فکر کنم فهمیدین که برگشتم !!!
+++ عیدتون رو دوباره تبریک میگم .